داستانزندگی من
میدانی چگونه به دنیا امدم؟
روزی از روزها قطره ای از گونه ماه بر دامن زمین چکید
غمناک و پر شر و شور
پر بار و کم جان
کوری و کری و لنگی و گنگی ،میراث این سقوط بی بازگشت بود
زمزمه نمکین صلوات ،و سرود جان بخش دعا هم تنها رهاورد این سفر پر فراز و نشیب
شمع وجودم ،به عنایت او روشن شد
وتن رنجورم به نگاهش مخمور
در پیچاپیچ چه کنم چه کنم ها
سکوت لاله های دشت را به ترنم کشاند
سرود زندگی روان شد
وتلالو طلایی افتاب از روزنه مهربانیش بر سراچه تنهاییم تابید
در گرمای بیدریغش ذوب شدم
وچون ذره ای در کشاکش نور
به رقص امدم