شورابه ای ز مرغزار عبادت عبور کرد
سر زیر بالهای سکوتش فرو سپرد
جاری نمود دست به دامان دشت سبز
ویروس خواب خوش به خیالات او سپرد
کم کم غبار شورگی از ساقه های گل
چون پیچکی ظریف ،به اطراف می خزید
می رفت و کم کمک سر گلها چو برگ بید
خم میشد و غروب می شد و بر خاک می خمید
از مرغزار سبز قنوت از همان غروب
چیزی نماندغیر خس و خارو باد و دود
سر بر کشد هر ان به دل پاک و چشم خیس
ملح ریا و دود غرور و خیال سود
بازار عشق و حال به وقت دگر فکن
اهنگ این چمن دگر اهنگ اب نیست
مستی کن ای دل پژمرده با نماز
دیگر اثر ز دل پاک و اشک ناب نیست
ریا نباشه شعر ی از دلنوشته های خودمه
+ نوشته شده در شنبه 92/1/24ساعت 5:59 عصر توسط عابر
نظرات ( ) |